ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
دلم می گوید امشب تا روم بر بام حیرانی
زنم دل را به دریایت به دور از عقل ... پنهانی
بگویم بین امواجِ نگاهِ آبی ی چشمت
هبوطی خشک و مهجورم تنت ییلاقُ بارانی
و می خواهم بپیچد تاک دستم را به دستانت
بدوزانم به لب هایم لب انگور شاهانی
نمی دانی نمک سود از غم دوری شدم هر دم
رسیده پای ناسور دلم تا مرز عثمانی
کمی سردم شده می لرزم از تصمیم این بارم
فقط هوی استٌ اموج و تلاطم های طوفانی
در آخر چشمهایم را که ازحسرت نمی خوابد
به تیغی بی کفن تنها سپارم تا شود فانی
فضا تاریک و بوی خون درین تصنیف سردرگم
و خاکم سرخ می گردد به حکم عیش ربانی
بیا گاهی نگاهی کن به این مرداب چشمانم
چو محبوبی که می آید ملاقاتی ی زندانی