دختری جرمش فقط عریان شدن در شهر بود
پای منبر بر تنش زُنّار را انداختند
کم فروشان بینِ مردم عشق بازی می کنندبر گلوشان کِی طنابِ دار را انداختند ؟
خون خلق ا.. را در شیشه هاشان می کنندپشت شیشه " شد تمام این بار " را انداختند
ناله و نفرینِ مردم را خریدند عاقبتلقمه ی شرم و حیا ؛ ... دیوار را انداختند
در هوای این خیانت ، عشق هم بیمار شدبا گلوله ... بی تامل ... یار را انداختند
پیکر بی جانِ او هم در خیالم دفن شدناکسان چون فرصت دیدار را انداختند !