ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
تَرَک های پای م را
ریشه ای است
از عشق سیراب
ریسمانی است
گردن م
رنج می کشم
برای تاب خوردن آدم ها
بی تاب
از لذت آنها
یکی از روی عاطفه
مرا به دار هوس
دیگری برای زایمان پول هایش
نفت به خوردم می دهد !
حالا از پای شکسته ام
قلمی بتراش
درختی بکش
پنجره ای رو به آسمان
بارانی به وسعت دست ها
تا حسِ
بی خودشدندر چشم بنشاند
...
چقدر شبیه هم هستیم ،
ما درخت ها
و آنها به هم !
رنج کشیدن برای آدمها
دردناک تر از رنج کشیدن برای زندگیه!
فکر کنم وقتی داری شعر میگی یه چیز توهم زا هم چاشنی این حس وحالته!
ساده باش
ساده تر از زندگی
بوم را نقاشی کن
سبز تنها
رنگ خوشبختی نیست
تصویر پردازی هایم شاید به خیال های تو شبیه اند وقتی در فراق عشق قلم می زنی !
از این ساده تر
باید مرد تا فهمید !
راز نیلوفر ایوان دلم را
زیبا !
در کاسه صبر
خوشبختی
هرچه هست !
به رنگ خداست !
...
برایت فی البداهه نوشتم .
نظرت چسبید !
آخر شعرت معلوم نبود کی شبیه کیه!
درختها شبیه هم
آدمها شبیه هم
آدمها شبیه درختها
درختها شبیه آدمها؟
...حالا از پای شکسته ام٬ قلمی بتراش....
بسیار زیبا ...
یاد دکتر شریعتی گرامی که فرمود
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد ؟
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم
چه خواهد ساخت ؟
ولی بسیار مشتاقم
که از خاک گلویم سوتکی سازد .
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یک ریز و پی در پی ،
دم گرم خوشش را بر گلویم سخت بفشارد ،
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد .
بدین سان بشکند در من ،
سکوت مرگبارم را
درود دوست خوبم
شعر خوبی خواندم
گاهی دو وجهی می شد فهمید شعرت را
* ترک های پای م را * پایم را * یا پای مرا
یا * ترک های پای مرا * مرا ریشه ای ست از عشق سیراب
متوجه شدی منظورم رو ؟ من رو این نکته های خاص حساسم
مضمون شعرت زیبا بود کلی حرف داشت
خیال قشنگ و رویایی حتما سبز است
و وسعت بارانی دست ها که سخاوت را یادآوری می کند
درخت ها به هم شبیهند و آنهایی که شاید تاب می خورند بر گردنت
بگذریم مکثم زیاد بود روی شعرت چون دوستش داشتم
باشید همیشه نازنین دوست
سلام
ممنون از نگاه زیبات
زمانی نه چندان دور ،ما همجنس هم می شویم.به درخت و آب و آینه پیوند می خوریم.هر که هر کار می کند ،بکند چون نهاینش یکی است.جماد و گیاه و حیوان ،در ماست.از جمادی مردم و نامی شدم و...مولانا هم این باور رادارد./البته در نوشته ات کمی طنز سیاسی حس کردم.وب بسیار قشنگی داری.موفق باشی.
کلا خیلی ها به نفت حساسیت دارند !
درخت ها بیشتر !
اما من سیاسی نمی نویسم
زنده یاد دکتر شریعتی می گوید :
چه رنجی می کشد
آن کس که انسان است و از احساس سرشار است !
دردی است مشترک بین درخت هائی مثل ما و مائی که مثل خودمان نیستیم !
توضیح بیشتر شعر را می کشد .
ممنون که آمدی
سلام
راستش بار اول که خوندم خیلی برام گنگ بود .به آخر شعر که رسیدم برگشتم و یک بار دیگه خوندم بار دوم مفهوم تر بود.
استعاره ی لطیفی داشت شعرتون
البته من نه شاعرم نه شعر شناس برداشتی که از شعرتون داشتم رو فقط گفتم امیدوارم خیلی برداشتم اشتباه نباشه
سلاملیکم سلاملیکم
زیبا و با احساس و اندکی آمیخته با حسرت
عشق فقط زمانی رخ می دهد که انسان خودش باشد ؛ با تمامی نیرویش .
گرم و دلنشین !
سخت بود این شعر آخر!
و به اندازه درختان استقامت داریم؟
درخت ها!
آخ که خوش به حال درخت ها...
وقتی پاهای کوچک گنجشکی دور شاخه درختی حلقه میشود و آواز می خواند...من چه حسودم!
قشنگ بود
مضمون شعرتون قشنگ بود و به یاد ماندنی!
بعضی قسمتهایش بیشتر چسبید مثل:
حالا از پای شکسته ام
قلمی بتراش
درختی بکش
روی بوم سبز خیال !
به علاوه خدا که باشی میشود منهای همه چیز زندگی کرد..
حامی منتظر شماست
یاد داستان درخت بخشنده از سیلور استاین افتادم و آن پسرک. و چقدر در این دنیا آدمهای شبیه پسرک زیادند و درختها کنتر و کمتر.
معمولا در جواب شعرها دوست ندارم چیزی بگم. ترجیح میدهم بخوانم و لذت ببرم و ادامه شعر را در خیال تصور کنم.
چقدر سخته برای یه شاعر نظر گذاشتن ..
درخت ها همیشه مقدسند .. چه وقتی که استوار ایستاده اند و چه وقتی که قلم شدند و از ایستادگی نوشتند ..
درخت ها نماد انسان هستند یا عشق
سلام. به روزم با : " غریب و بی همه اینگونه در تو تا خوردم..."
چقدر شبیه هم هستند
آنها که هیچ ادعایی ندارند
و هیچ کاری جز سود رساندن به دیگران و عشق
و چقدر متفاوت میشود
دنیا با آدمها
پر از ادعا
اما ....
ممنونم برای همه ی محبتت حتی در روز های نبودنم
سلام...
سلام از ماست بانو
درود دوست گرامی ام
آغازی برای یک پایان را نفس می کشم و حضورت را مغتنم می دانم
تو را چشم در راهم [گل]
از فی البداهه نوشتنتون باید می فهمیدم که ادم حسابی هستین!البته حدس زدم ولی نه این حد !
خوشحالم که فراموش خونم رو هم.....خلاصه اینکه باز می ام دیگه!
اگر از پای شکسته ات قلمی سازم
پس از خونت باید مرکب بسازم!
کاش پنجره ای که با این قلم و مرکب می کشم
چشمم را به رویا و خیال باز نکند
عاشقی گفت
پنجره من رو به باران است
ضرر می کنی از آن نگاه کنی !
و من در پس آن باران
مردی را دیدم
با قطره های آن وضوئی گرفت
نماز عشق را برپا کرد
...
مهربان دلارام
با احساست و قلبت زندگی کنی ضرر نمی بینی
با خدا باش پادشاهی کن
یاحق
تراش خوردن خوبست...
سلام
ریسمانهایی که برای لذت
درخت رابه دارمی کشند
بیچاره درخت
بیچاره ما که شبیه هم هستیم
وانها هم به هم شبیه.
سلام..اگه گفتم نمیتونم چیز راجع به شعرت بگم به خاطر قشنگیش بود به خاطر سنگینیش بود...
خیلی میام میخونمش..
اینروزا همه تجربه درد دارن... همه...اه لعنتی...
دوباره سلام
وقت نکرده بودم پاسخت به نطرم رو بخونم الان خوندم
و باید بگم مرسی